ملاقات ما انسانها با خدا (داستان 4)
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را
باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
ادامه در لینک زیر
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۴/۲۸ ساعت 3:9 PM توسط ارمین
|