کاش امتداد لحظه ها تکرار با توبودن بود...
ای خدا دلم گرفته
ای خدای مهربون دلم گرفته
با تو شعرام همگی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره
وقتی نیستی همه چی تیره و تاره
کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره
ای خدای مهربون دلم گرفته
از این ابر نیمه جون دلم گرفته
از زمین و اسمون دلم گرفته
اخه اشکامو ببین دلم گرفته
تو خطاهامو نبین دلم گرفته
تو ببخش فقط همین دلم گرفته
توی لحظه های من شیرین ترینی
واسه عشقو عاشقی تو بهترینی
کاش همیشه محرم دل تو باشم
تو بزرگی اولو آخرینی

دستمو ول نکن...
دستمو ول نکن هنوز بدجوری من دوست دارم
نگو دیگه میون راه میرمو تنهات میذارم
دستمو ول نکن هنوز یه ذره از نگاه تو
مونده تو چشمای منه ساده ی چشم براه تو...

درد دلهای عاشق ...![]()
آه ای ابرهای تیره چرا از آسمان قلبم بیرون نمیروید...
چرا نمیگذارید تا اندکی از این غصه ها رها شوم و طعم دلچسب خوشبختی را بچشم
پس کجای اند انان که میگفتند خوشبختی در کنار توست
کجای اند انان که میگفتند به بدبختی فکر نکن تا خوشبختی در کنار تو باشد...
پس چرا روزهای خوب من فرا نمیرسد...من که مدتیست جز عشق به چیزی فکر نمیکنم
دنیا ... آه ای دنیا خیلی بی وفا شدی...حالا که من غرق درد شده ام مرا تنها گذاشتی...
حال که دلبری پیدا کردم که مرا تا اوج خوشبختی میرساند مرا از او دور ساخته ای
گناه من چیست که باید داغ فراق را بر تن زخم خورده ی خود بچسبانم؟؟؟
حال که از میان این همه باغ های سرسبز با گلهای سمی و زهردار گلی را پیدا کردم که عشق را به من آموخته و مهرو محبت را در وجودم نهاده چرا دستم به دستانش نمیرسد...
چرا باید هر روزو هر شب در غم فراغش بسوزم و آب شوم؟؟؟
تا کی باید اشک های رو گونه هایم را پاک کنم و دعا کنم که فقط،فقط دقایقی را با او باشم؟؟
بیگمان کمر به قتل من بسته ای یا که میخواهی مرا رسوای عالم سازی تا روی حرفت
که همیشه گفته ای "عاشقان واقعی هیچوقت بهم نمیرسند" پابرجا باشد...
آری میدانم که قلبت از سنگ است و دلت از شیشه...

کاش بدونی چقد دوست دارم عزیزم
هی خدا اخه تا کی باید از عشقم دور باشم؟؟؟؟؟
چقد حرص بخورم...خدایا دارم واسش میمیرم...![]()